“اراده و تلاش نامناسب ترین ابزار ها برای ایجاد تغییرات مثبت و ماندگار در زندگی هستند!”
— دکتر مکسول مالتز – کتاب سایکو سایبرنتیکس (ترجمه شده به: روانشناسی تصویر شخصی)
راه ایجاد تغییرات ماندگار در زندگی چیست؟
چرا “اراده” و “تلاش” برای کاهش وزن، ترک سیگار و یا ترک هر نوع عادت نامطلوب دیگر محکوم به شکست هستند؟
چطور می توانیم عادتهای بد را ترک کنیم و یا عادتهای سازنده ای را وارد زندگیمان کنیم، که باعث موفقیت و خوشبختی مان بشوند؟
چطور می توانیم بدون داشتن اراده قوی و تلاش بیش از حد، به هدف ها و زندگی ایده آل خود برسیم و انسان موفقی باشیم؟
با این برنامه دو بخشی و بسیار مفید همراه ما باشید تا پاسخ بسیاری از سوالات بنیادین در مسیر تغییر و موفقیت را با یکدیگر بررسی کنیم.
شنیدن:
یوتیوب:
متن اپیسود ۱۸ با موضوع سایکو ساسبرنتیکس – روانشناسی تصویر شخصی – بخش اول
مقدمه
سلام وقتتون به خیر،
من آرش فیروزبخش هستم و صدای من رو در اپیسود هجدهم پادکست آرامش می شنوید، که ضمنا آخرین اپیسود سال ۱۳۹۹ هم هست.
برنامه امروز، بخش اول از یک برنامه دو قسمتیه.
یه مبحث خیلی جذاب و کاربردی در مورد روانشناسی تصویر شخصی، که مطمئنم برای همه عزیزان، از جمله روانشناسا و روانپزشکای عزیزی که برنامه های پادکست آرامش رو دنبال میکنن جالب خواهد بود.
توی این دو برنامه سعی می کنیم به یک سری پرسش های مهم و بنیادی پاسخ بدیم، از جمله اینکه چرا قدرت اراده برای ایجاد تغییر در زندگی ما محدوده، و اینکه چرا تغییراتی که به صورت ارادی انجام میشن ممکنه موندگار نباشن.
مثلا چرا تلاش های آدما برای ترک اعتیاد یا کاهش وزن، معمولا یا جواب نمیده، یا تاثیراتش موقتیه.
یا اینکه چرا ما نمیتونیم عادتهامون رو به راحتی تغییر بدیم، و چرا با وجودی که شاید می دونیم توی زندگی چی می خواهیم و از چه چیزایی باید دوری کنیم، ولی تواناییی انجام تغییرات لازم رو نداریم.
[موزیک]
دکتر مکسول مالتز و کتاب سایکو سایبرنتیکس
ما قبلا هم در پادکست آرامش به کتاب سایکو سایبرنتیکس از دکتر مکسول مالتز اشاره کردیم.
در اپیزود نهم، با موضوع افسردگی، که دکتر علی امیری متخصص اعصاب و روان مهمون برنامه بودن در مورد این کتاب یکمی حرف زدیم.
تو دهه های ۵۰ و ۶۰ میلادی، یک جراح پلاستیک به اسم دکتر مکسول مالتز، متوجه شد که وقتی روی بعضی از مراجعانش جراحی انجام میده و یه سری از ویژگی های ظاهریشون رو عوض می کنه، این موضوع باعث تغییرات شخصیتی در اون آدمها هم میشه و نکته جالب این بود که معمولا این تغییرات، در یک بازه سه هفته ای یا ۲۱ روزه اتفاق میفتاد.
مثلا یه آدم درون گرا و منزوی، بعد از جراحی یه ویژگی ناخوشایند توی صورتش، در مدت ۲۱ روز شخصیتش تغییر می کرد و تبدیل می شد به یک آدم برون گرا و اجتماعی. به خاطر همین زندگیش هم کلا عوض می شد.
ولی این موضوع جالب ترین قسمت ماجرا نبود.
موضوع جالب دیگه این بود، که دکتر مالتز یه سری مراجعانی داشت، که جراحی زیبایی روشون بی اثر بود. یعنی یه دیدگاه متعصبانه و غیر واقعی ذهنی در مورد اون مشکل جسمیشون داشتن، که با هیچ تغییر فیزیکی هم عوض نمی شد.
مثلا یه آدمی که فکر می کرد صورتش به هر دلیلی زشته، حتی بعد از جراحی هم همچنان اصرار داشت که صورت من هنوزم مشکل داره.
حتی اگه همه دوستا و فامیلا هم بهش میگفتن که تو داری اشتباه میکنی، یا مثلا وقتی که دکتر مالتز عکسای قبل و بعد از جراحی رو بهش نشون می داد، اینا بازم هیچ تاثیری روی باورهای اون آدم نمیذاشت، در نتیجه هیچ تغییر مثبتی هم توی شخصیت یا زندگیش اتفاق نمیفتاد.
موضوع حتی جالب تر، آدمایی بودن که یه سری ایرادهای ظاهری داشتن، ولی دکتر مالتز قانعشون می کرد که ظاهرشون هیچ مشکلی نداره و اصلا نیازی به جراحی ندارن. بعدش بهشون یه سری تمرینای ذهنی می داد، و می دید که توی این آدما هم اون تغییر شخصیته اتفاق میفته، درست مثل کسایی که واقعا جراحی انجام داده باشن.
در نتیجه یه چیزی که برای خود مکسول مالتز خیلی جالب شد این بود که انگار شخصیت آدم هم خودش یک صورت داره، که میشه با یک تیغ جراحی نامرئی، اون رو تغییر داد و از این طریق دیدگاه فرد نسبت به خودش و در نتیجه کل زندگی اون آدم رو عوض کرد.
دکتر مالتز متوجه شد که همه ما آدما، یک self image یا تصویر و تصور شخصی از خودمون داریم.
یه تصویری از ویژگی های مثبت و منفیمون، توانایی هامون، کاستی هامون ، که بیشتر وقتا هم به این تصویر و ویژگی هاش آگاه نیستیم، ولی همیشه کاملا بهش وفاداریم.
یعنی یه چیزی که بیشتر مواقع توی سالهای کودکی مثل یه جور برنامه کامپیوتری وارد ذهن ما شده، و ما از اون به بعد همیشه تلاش کردیم که خودمونو باهاش تطبیق بدیم، بدون اینکه لزوما دوسش داشته باشیم یا به نظرمون تصویر ایده آلی باشه.
مثلا دیدید بعضیا میگن من کلا آدم عصبی هستم، یا من همیشه افسرده ام، از وقتی که یادمه افسرده بودم، هیچی هم نمیتونه کمکم کنه.
اینا همون تصویر و تصور شخصی هست که آدمها از خودشون دارن، و با وجودی که دوسش ندارن، ولی خودشونو در اون قالب تعریف میکنن و فکر میکنن که تغییر دادنش هم امکان پذیر نیست.
به خاطر همینم کار روانشناسا و روانپزشکا در مورد چنین افرادی سخت تر میشه، چون اون فرد به صورت ناخودآگاه اصرار داره که خودشو در اون قالب تعریف کنه و به همین دلیل تراپی و دارو درمانی هم یا کم تاثیر میشه، یا تاثیر موقتی میذاره.
یعنی بعضی از این افراد شبیه همون دسته از مراجعان دکتر مالتز هستند، که حتی جراحی هم باعث نمیشد دیدشون نسبت به ظاهرشون تغییر کنه.
این تصویر شخصی نه فقط روی رفتارهای ما تاثیر میذاره، بلکه حتی میتونه از طریق تغییرات و تاثیرات اپی ژنتیکی، متابولیسم بدنمون رو هم تغییر بده. یعنی مثلا باعث بشه لاغر بشیم، چاق بشیم، بیمار بشیم و چیزایی مثل این.
نتیجه گیری دکتر مالتز این بود که شما هیچوقت نمیتونید یک آدم یا زندگیشو به هیچ طریقی تغییر بدید، مگر اینکه اول اون تصویر شخصی رو جراحی کنید.
ولی عقاید دکتر مالتز در زمان خودش با مخالفت بعضی از روانشناسا و روانپزشکا مواجه شد.
کسایی که میگفتن یک جراح پلاستیک ، اصلا نباید در مورد مسائل روانشناسی نظر بده.
ولی استدلال دکتر مالتز این بود که، اولا یک جراح پلاستیک باید قبل از هر چیز روانشناس باشه، که بتونه ریشه های اصلی تلاش برای تغییر ظاهر رو در یک فرد پیدا کنه، وگرنه انجام جراحی بی فایده میشه.
دوما، دکتر مالتز عقیده داشت که علم روانشناسی، بیشتر روی پیدا کردن انواع مشکلات در آدمها فوکوس کرده، تا پیدا کردن راه حل یا شناخت حقیقت ذهنی انسان.
یعنی به گفته ایشون، این علم دوست داره یک ابنرمالیتی جدیدی پیدا کنه و یه اسم هم روش بذاره، تا بتونه آدمهای بیشتری رو مارک بزنه و در دسته بندی آدمهای غیر نرمال و بیمار قرار بده.
موضوع سوم هم این بود که دکتر مالتز عقیده داشت خیلی وقتا پیشرفت ها و دستاوردهای بزرگ علمی و پزشکی، توسط افرادی به وجود میان که خارج از دایره متخصصان اصلی هستن.
مثالهایی هم که می زد این بود که برادران رایت، که اولین هواپیما رو اختراع کردند، دوچرخه ساز بودن.
یا مثلا لویی پاستور، که تحقیقات مختلفش باعث انقلاب های خیلی بزرگی در علم پزشکی شد، پزشک نبود، شیمیدان بود.
یا ماری کوری، که مطالعات و تحقیقات در مورد رادیوتراپی تحت نظرش انجام شد، پزشک نبود، فیزیکدان بود.
با آوردن این مثالها می خواست این دیدگاه رو منتقل کنه که خیلی وقتا متخصصان یک رشته خاص، دیدشون به خاطر دانش آکادمیکی که آموختن محدود شده، و نمیتونن یا نمیخوان خارج از آموخته هاشون چیزی رو آنالیز کنن.
اگر همیشه اینطوری باشه، یعنی اگر همه آدما فقط به آموخته هاشون پایبند باشن و هیچ نظریه جدیدی رو نپذیرن یا آزمایش نکنن، پیشرفت هیچوقت اتفاق نمیفته و بشر همیشه در یک سطح علمی باقی میمونه.
پس خیلی وقتا لازمه که یه نفر، از یک دیدگاه متفاوت به موضوع نگاه کنه تا بتونه ایرادات و ضمنا قابلیت های رشد احتمالی رو بی طرفانه بسنجه.
[موزیک]
تصویر شخصی و ترک عادتها
شاید خیلی وقتا دیده باشید که بعضیا تصمیم میگرن سیگارو ترک کنن، یا مثلا وزنشونو کم کنن. باهاشون که صحبت می کنید، معمولا بهتون میگن دارم تلاش میکنم سیگارو ترک کنم، یا دارم تلاش میکنم لاغر بشم.
یعنی این فرد به صورت ناخودآگاه، همچنان خودش رو با استاندارد قدیمیش تعریف و توصیف میکنه، خودش رو یک فرد سیگاری می دونه که داره تلاش میکنه سیگار نکشه، یا خودش رو یک فردی با اضافه وزن میدونه، که داره تلاش میکنه کمتر غذا بخوره. یعنی یه جور کانفلیکت درونی بین خواسته های فرد و استانداردهای ذهن ناخودآگاهش.
به همین خاطر این نوع تلاش ها معمولا هم ناخوشآیندن، هم موقتی.
یعنی ممکنه یه مدتی یه تغییراتی هم در زندگی اون فرد به وجود بیاد، ولی اگر استاندارد شخصیش تغییر نکنه، دوباره بدنش خود به خود سعی می کنه برش گردونه به همون استاندارد قبلی.
حالا بدن چطوری اینکارو انجام میده؟
سلاح بدن، ایجاد تغییرات هورمونی و ارسال سیگنال های فکری و جسمیه. از این طریق برای فرد میل و کشش بیشتری نسبت به اون عادت ایجاد میکنه، یا افسردش میکنه، یا عصبانیش میکنه، و اینطوری از راه های مختلف سعی میکنه بهش فشار بیاره که دوباره برگرد به عادتهای قدیمیت.
وقتی هم که این آدم دوباره برمیگرده به اون عادتها، بدنش براش یه احساس خوشآیند ایجاد میکنه. یه حس آشنایی و امنیت، که این به خاطر ترشح نوروترنزمیترهای پاداش مثل دوپامینه.
در واقع تقریبا در تمام اعتیاد ها، ما با مشکل مشابهی روبرو هستیم، و به همین خاطرم هست که نقش اراده اینجا کم رنگ میشه.
حالا ما به نقش پررنگ بدن فرد اشاره کردیم، انگار که بدن خودش یک هوش و توانایی مخصوص به خودش رو داره و یه جاهایی میتونه حتی در مقابل ما هم وایسه یا مارو به یک جهتی هل بده.
دکتر مالتز تو کتاب معروفش یعنی سایکو سایبرنتیکس، توضیح میده که چطور خیلی از کارهایی که شما فکر میکنید در اختیار خودتونه، در واقع دارن به صورت خودکار و غیر ارادی به وسیله بدنتون انجام میشن.
مثلا، شما تصمیم میگیرید یه خودکارو از روی میز بردارید. یه کار به ظاهر ساده، که احتمالا فکر می کنید کاملا در اختیار خودتونه.
ولی اگر بیشتر دقیق بشیم، می بینیم با وجودی که شاید شما اون خواسته و میل برداشتن خودکار رو به صورت ارادی صادر کرده باشید، ولی کنترل زیادی روی بقیه مراحل ندارید.
یعنی این شما نیستید که تصمیم میگرید الان ماهیچه های مختلف پاهاتون حرکت کنن و شما رو ببرن به سمت میز، بعدش ماهیچه های بازو منقبض بشن، بعدش ماهیچه های انگشتا منقبض بشن و این شما نیستید که حرکات منظم و به ترتیب ده ها ماهیچه رو کنترل می کنید که این کار رو براتون انجام بدن.
همینطور این شما نیستید که فعالیت های الکتریکی و شیمیایی لازم در مغزتون رو انجام می دید و بعدش پیام های عصبی رو از مغزتون و از طریق اعصاب به سمت اون ماهیچه ها میفرستید.
همین الان می تونید تلاش کنید یه چیزی رو به صورت کاملا ارادی بردارید، یعنی به تک تک ماهیچه هایی که باید به ترتیب منقبض بشن توجه کنید، به جهت حرکتشون، به اینکه تا کجا باید پیش برن، چقدر به اون جسم فشار بیارن، چقدر نیرو وارد کنن تا برش دارن، اینطوری متوجه می شید که منظور دکتر مالتز دقیقا چیه.
توی این مثالی که زدیم، این حرکات ماهیچه ها یه چیزی بوده که شما در سیر رشدتون یاد گرفتید و بعدش براتون به صورت ناخودآگاه در اومده. دقیقا همونطوری که دوچرخه سواری یا رانندگی بعد از یه مدت به صورت ناخودآگاه در میان.
دکتر مالتز همین موضوع رو بسط میده به کل زندگی. یعنی روابط شما، شغلتون، در آمدتون، شخصیتتون، طرز رفتارتون با دیگران، ترس هاتون، باور هاتون،
همه اینا یه چیزایین که در نقاط مختلفی از زندگی وارد ذهنتون شدن، و تبدیل شدن به بخشی از اون تصویر شخصی که شما از خودتون دارید، چیزی که حتی بدون فکر کردن سعی می کنید همیشه بهش وفادار بمونید.
به همین خاطر، این تصویر شخصی، میتونه حتی مانع پیشرفت شما هم بشه. یعنی باعث بشه در هر شرایطی از زندگیتون که هستید احساس آسایش کنید و برای تغییر تلاشی انجام ندید، حتی اگر اون شرایط دلخواه شما نباشه.
[موزیک]
خلبان خودکار ذهن انسان
شاید بدونید ترموستات چطوری کار میکنه. مثلا درجه سیستم سرمایش یا گرمایش رو روی یه دمای خاصی تنظیم می کنید، و وقتی که دمای اتاق متفاوت از درجه ایه که مد نظر شماست، دستگاه خود به خود روشن میشه تا دمای هوا رو به حد دلخواهتون برسونه.
یه مثال خوب دیگه، آوتو پایلت یا خلبان خودکاره. وقتی هواپیما روی حالت خلبان خودکار قرار داره، اگر یه جریان هوای متفاوت جهت پروازشو عوض کنه، سیستم اینو تشخیص میده و تغییرات لازم رو در موتورها و بالهای هواپیما انجام میده، تا هواپیما دوباره برگرده به مسیر قبلیش.
همه ما آدما این ترموستات یا خلبان خودکار درونی رو داریم، یک مکانیزم خود تصحیح که بهش سروو هم میگن. وظیفه این مکانیزم خود تصحیح اینه که همیشه مارو در تطبیق با تصویر شخصیمون نگه داره.
هر زمانی هم که ما سعی می کنیم یک کاری انجام بدیم که با این تصویر شخصی همخونی نداره، این مکانیزم خود تصحیح وارد عمل میشه تا دوباره مارو برگردونه به همون استاندارد همیشگی.
برای اینکه یه مثال واقعی بزنیم، میتونیم به تجربه بعضی از شرکتای بیمه در آمریکا اشاره کنیم.
این شرکتای بیمه متوجه شدن که هرکدوم از نماینده هاشون، یک توان مشخصی برای فروش ماهیانه دارن.
مثلا ممکنه یک نماینده ای متوسط سودش از فروش قراردادهای بیمه ماهی ۵۰۰۰ دلار باشه.
حالا اگه شما این شخص رو منتقل کنید به یک شهری که آمار فروش بیمه در کل پایینه و فروش کار سختیه، اتفاقی که میفته اینه که این فرد تلاششو بیشتر میکنه و بازم در حدود همون ماهی ۵۰۰۰ دلار رو از فروش بیمه سود می کنه.
حالا برعکس، این فرد رو بفرستید یه جایی که فروش خیلی کار راحتیه، اینجا اتفاقی که میفته اینه که با وجودی که ممکنه این فروشنده، ۵۰۰۰ دلارشو توی یک هفته به دست بیاره، ولی در نهایت، وقتی آخر سال مقدار فروش کلیشو بررسی می کنید، می بینید که متوسط درآمد ماهیانش بازم همون ۵۰۰۰ دلار بوده.
اگه بیاید دقیق تر این آدم رو زیر نظر بگیرید، می بینید که توی شهر دوم که فروش کار آسوونیه ، این شخص بیشتر وقتا مریض بوده یا افسرده بوده، و در نتیجه نتونسته از موقعیتی که براش پیش اومده استفاده کنه و بیشتر بفروشه.
دلیلش اینه که تصویر و تصور شخصی که این فرد از خودش داره، آدمیه که توان فروش ماهیانه ۵۰۰۰ دلار رو داره.
در نتیجه اون ترموستات داخلیش همیشه شرایط جسمی و روحی و انگیزشیشو طوری تنظیم می کنه که اون هدف برآورده بشه، نه کمتر و نه بیشتر.
یه مثال دیگه از دانش آموزاییه که توی مدرسه یک سطح تحصیلی مشخصی دارن. مثلا کسی که به طور متوسط توی یه درسی نمره ۱۲ میگیره، باورش نسبت به خودش اینه که من توی این درس نمره ۱۲ ای هستم. یعنی اگر براش معلم خصوصی بگیرید و بهش فشار بیارید، نهایتا توی یک امتحان نمره بالاتر میگیره، ولی توی امتحانای بعدی یا سال بعد بازم برمیگرده به اون سطح استاندارد خودش.
یعنی مشکل این نیست که نمیتونه نمره بالاتری بگیره، بلکه تصویر شخصی که از خودش داره و اون ترموستات داخلی که همیشه مواظبه اون استاندارد شخصی رعایت بشه، این اجازه رو بهش نمیده.
پس ما می تونیم نتیجه بگیریم که اون استاندارد داخلی، بیشتر وقتا خودش مشکل داره و شاید حتی چیزیه که ما ازش متنفریم و اصلا دوست نداریم اون آدم باشیم، ولی اون خلبان خودکار براش تفاوتی نداره که ما از اون استاندارد خوشمون میاد یا بدمون میاد، فقط می خواد مطمئن بشه که ما در تطابق باهاش باقی میمونیم.
حالا وقتی آدما میان سعی میکنن عادتهای بدشون رو با قدرت اراده تغییر بدن، این مثل تلاش برای جنگیدن با این خلبان خودکار میمونه و این کار اکثر وقتا جواب نمیده. چون ریشه مشکل در اون مکانیزم تصحیحی نیست.
در واقع هر تلاشی برای تغییر یک فرد، بدون تغییر دادن تصویر شخصی که از خودش داره، اون مکانیزم محافظتی رو در فرد فعال میکنه که نتیجش معمولا میشه افسردگی و بیماری های جسمی و روحی.
اگر از دیدگاه نوروساینس یا علم اعصاب به موضوع نگاه کنیم، میشه گفت که ذهن یک کودک درست مثل یک بوم سفید نقاشی میمونه که به مرور زمان آموزه های مختلف روش نقش میبندن. آموزه هایی که لزوما همشون درست نیستن.
تکرار این آموزه ها، به مرور نورال پث وی ها، یا مدارهای مجازی مغزی مرتبط با اون عادت رو تقویت میکنه، طوری که تا سن ۳۵ سالگی، تقریبا ۹۵ درصد از مدارهای مجازی ذهنی که شخصیت یک فرد رو شکل میدن تثبیت شدن.
یعنی اگر فرد تصمیم بگیره تغییرات ارادی در شخصیت یا عادتای خودش ایجاد کنه، مثل این میمونه که با ۵ درصد از ذهنش باید با اون ۹۵ درصد دیگه مبارزه کنه.
دکتر مالتز تو کتابش توضیح میده که اراده و تلاش، بزرگترین دلایل شکست مردم در راه ایجاد تغییرات موندگار تو زندگیشون هستن.
یعنی بر خلاف تصور عمومی که مثلا میگن برای ترک یا ایجاد یک عادت فقط یه جو اراده لازمه، دکتر مالتز این باور رو اشتباه میدونه.
از دید ایشون تنها راه مفید و موثر، تغییر تصوریه که فرد از خودش داره. یعنی اگر اون شخص توی ذهنش خودش رو آدم متفاوتی ببینه، تغییرات خود به خود توی زندگیش اتفاق میفتن.
اما حالا راه حل چیه؟ چطوری به این تصویر شخصی آگاه بشیم و چطوری تغییرش بدیم.
اگر اراده و تلاش، راه حل ایجاد تغییرات شخصیتی و رسیدن به زندگی ایده آلمون نیستن، پس راهش چیه؟
جواب دادن به این پرسش، موضوع اصلی صحبتمون در اپیسود بعدی پادکست آرامش خواهد بود.
[موزیک]
بخش پایانی (تبریک نوروز و روش های شنیدن)
نوروز و سال ۱۴۰۰ شمسی دارن از راه میرسن. پیشاپیش رسیدن هردوشون رو بهتون تبریک می گم، و می خوام یادآوری کنم که ما در پادکست آرامش یک هدیه نوروزی براتون آماده کردیم.
در مورد این هدیه کاربردی، یک اپیسود کوتاه اختصاصی خواهیم داشت، که می تونید روز ۳۰ اسفند یا ۱ فروردین، منتظرش باشید.
در پایان این سال، لازمه از همه عزیزانی که برنامه های پادکست آرامش رو تا به اینجا دنبال کردند و با پیام ها و فیدبک هاشون ما رو همراهی کردند و لطف و محبتشون رو نسبت بهمون ابراز کردند، حسابی تشکر کنم.
احتمالا نیازی به گفتن نیست که بهترین و راحت ترین راه شنیدن برنامه های پادکست آرامش، اپلیکیشن های پادگیر هستند.
اپ هایی مثل اپل و گوگل پادکستس، کست باکس، سپاتیفای، دیزر و آمازون میوزیک.
اگر هرکدوم این اپها رو روی دستگاهتون نصب کنید و پادکست آرامش رو جستجو و سابسکرایب کنید، هم انتشار هر اپیسود جدید به صورت خودکار به اطلاعتون میرسه، هم پادکست رو با کیفیت صدای بهتری می تونید بشنوید، و هم اینکه در مصرف اینترنت حسابی صرفه جویی می کنید.
البته می تونید پادکست آرامش رو در وب سایت “آرامش پادکست دات کام”، کانال یوتیوب و کانال تلگرام و یا صفحه اینستاگرممون هم بشنوید.
ولی ما این اواخر یک مشکلاتی با اینستاگرم داشتیم که باعث شده در مورد استفاده ازش به عنوان یک پلتفرم انتشار یکمی بیشتر فکر کنیم
در پایان، من آرش فیروزبخش هستم و براتون سالی خوب و سرشار از تندرستی و آرامش آرزو می کنم
Credits
This video is made to be published on YouTube, and therefore the music from YouTube audio library has been used in its creation. Publishing it on Instagram is complimentary.
Sleepy West – JHS Pedals
The Low Seas – The 126ers
Panda Paws – Aaron Lieberman
Twilight Train – Dan Lebowitz
Vector created by freepik – www.freepik.com
One thought to “روانشناسی تصویر شخصی – سایکوسایبرنتیکس ۱”