تجاوز و روان درمانی آسیب های ناشی از آن

روان درمانی پس از تجاوز جنسی

تعرض جنسی در کلیه کشورها بسیار شایع تر از آن است که ممکن است تصور کنید، و قربانیان تجاوز را فقط زنان تشکیل نمی دهند، از این رو روان درمانی پس از تجاوز اهمیت فراوانی پیدا می کند.

بسیاری از افرادی که مورد خشونت، آزار و یا تجاوز جنسی قرار می گیرند، ممکن است به دلایل بسیار زیادی این موضوع را برای همیشه پنهان کنند. دلایلی از قبیل: ترس از طرد شدن، ترس از قضاوت سایرین و فشار ناشی از باورهای غلط اجتماعی.

ولی بسیار مهم است که این افراد نسبت به دریافت کمک و حمایت اقدام نمایند، که این موضوع می تواند شامل حمایت نزدیکان مورد اعتماد و یا متخصصانی باشد که در این زمینه دارای تجربه و آموزش های لازم هستند.

چنین کمک ها و حمایت هایی می توانند به طرز بسیار موثری به فرد آسیب دیده کمک کنند تا آسیب های ناشی از تعرض یا تجاوز را التیام ببخشد، به زندگی عادی و با کیفیت خود برگردد و حتی به سایر افرادی که دچار مشکل مشابهی شده اند کمک کند.

در اپیزود شانزدهم پادکست آرامش، در ابتدا آرش در مورد توسعه مهارت ارتباط با خود و پرسیدن سوال های سازنده از ذهن صحبت می کند و سپس در گفتگویی مفید و تخصصی با دکتر علی امیری، روانپزشک و روان درمانگر، موضوع درمان آسیب های روانی ناشی از تجاوز جنسی (روان درمانی پس از تجاوز جنسی) بررسی می شود.

 

دانلود مستقیم اپیزود شانزدهم با موضوع روان درمانی پس از تجاوز جنسی

 

شنیدن:

 

یوتیوب:

 

 

 

متن صحبت های آرش

ما دو سه ماه پیش قصد داشتیم این برنامه رو آماده کنیم، ولی متاسفانه به دلیل مشغله های کاری خودم و همینطور دکتر امیری، تاخیر زیادی در ضبط و ادیتش پیش اومد که به خاطرش ازتون معذرت می خوام.

امروز من اول چند کلمه ای باهاتون صحبت می کنم و بعدش در خدمت دکتر علی امیری، روانپزشک و رواندرمانگر هستیم تا این موضوع مهم رو از جنبه های تخصصی هم بررسی کنیم.

 

به نظرم یه موضوع مهمی که همه ما یه وقتایی یادمون میره، اینه که، توی هر وضعیتی که باشیم کمک برامون وجود داره.

درسته که بعضیا نمیخوان یا اصلا نمیتونن کمکمون کنن. ولی خیلیا هم هستن که حاضرن با کمال میل کمک کنن تا از وضعیت بدی که توش گیر افتادیم بیایم بیرون و راهمون رو دوباره پیدا کنیم.

 

مشکل اینه که بیشتر وقتا، افسردگی، مثل یه جادوگر بد ذات، مارو هیپنوتیزم میکنه، تا به حال بد و خراب خودمون معتاد بشیم.

اینطور وقتا شاید اصلا دنبال کمک نریم. حتی اگرم کسی دست کمکی به طرفمون دراز کنه ممکنه اونو پس بزنیم و یه سری وردهایی رو که جادوگر افسردگی یادمون داده برای خودمون یا اون آدم تکرار کنیم.

مثلا اینکه: هیچکس نمیتونه به من کمک کنه. یا، من هیچوقت حالم خوب نمیشه. یا اینکه من از روزی که یادمه حالم بد بوده و هیچ چیزی هم نمیتونه اینو تغییر بده.

 

اگر شما هم هیچوقت توی همچین وضعیتی بودید یا همین الان چنین حالی دارید، فقط اینو بدونید که اینا افکار خود شما نیست.

افسردگی ذهنتون رو شستشو می ده تا اینطوری فکر کنید و دنیا رو اینطوری ببینید.

ولی اگر با یکمی تلاش، کمک حرفه ای و تخصصی دریافت کنید، طولی نمیکشه که از این جادوی خاکستری بیرون میاید و می تونید دنیا رو اونطوری که در واقعیت هست ببینید، و می تونید با وجود تمام مشکلات و مسائل زندگی، از زندگیتون لذت ببرید.

 

الان حتما یه عده با من مخالفت میکنن که تا وقتی که این یا اون موضوع تو زندگی ما عوض نشه، ما نمیتونیم خوشحال باشیم.

ببینید، چالش ها، یه بخشی از زندگی همه ما آدما هستن و به خودی خود معنای مثبت یا منفی ندارن.

چند تا سوال کوتاه ازتون میپرسم:

فکر میکنید کسایی هستن که همه چی دارن، مثلا پول، روابط عاطفی خوب، زندگی خوب، و ضمنا خودشونم آدمای خوشحالین؟

سوال بعدی، فکر می کنید کسایی هستن که همه چیز دارن، پول، روابط خوب، زندگی خوب، ولی خوشحال نیستن؟ شاید حتی خیلیم افسرده باشن؟

فکر میکنید کسایی هستن که تو زندگیشون از بدترین طوفان ها عبور کردن، از دست دادن عزیزانشون، اسارت، شکنجه، تعرض روحی و جسمی، ولی زندگیشون نهایتا خیلیم پر بار بوده و خیلی هم آدمای مثبت و خوشحالی بودن؟

جواب همه سوالایی که پرسیدم مثبته. هدفم از این سوالا این بود که بهتون بگم این شرایط بیرونی نیستن که وضعیت درونی ما رو شکل میدن.

تنها چیز مهمی که وضعیت روحی و روانی ما رو شکل میده، نوع ارتباط یا همون گفتگوی فکری دائمی هست که ما با خودمون داریم.

در واقع معنی زندگی ما و همه اتفاقاتش، اون معنی هست که خودمون بهش میدیم.

پس معنی همه چیز به ارتباطی که ماها با خودمون داریم بستگی داره. هر چیزی رو که شما با اطمینان کامل به خودتون بگید، باور می کنید، و هرچیزی رو که باور کنید، احساسات و زندگیتون رو شکل میده.

 

ارتباطی که ماها با خودمون داریم شاید مهم ترین مهارتی باشه که یه نفر باید تو زندگیش یاد بگیره، ولی عده خیلی کمی حتی در موردش میدونن. چرا؟ چون ماها خودمونو با کارای دیگه مشغول میکنیم. فکر میکنیم اگر این کارای دیگه رو به اندازه کافی انجام بدیم بالاخره احساس خوشبختی میکنیم. آدما میرن دنبال مواد، یا الکل، یا چیزای دیگه تا حال بهتری پیدا کنن، و بعدش که میفهمن که هنوزم خوشحال نیستن. چرا؟ چون ارتباطی رو که با خودشون داشتن تغییر ندادن.

آدما همیشه سعی میکنن اتفاقای زندگیشونو کنترل کنن و بعضی از اتفاقات رو هم میتونن کنترل کنن، ولی یه چیزایی هست که هیچکس روشون کنترلی نداره.

شما نمیتونید فوت عزیزانتون رو کنترل کنید. میدونم از خداتونه که این قدرتو داشته باشید، ولی ندارید.

ولی شما قدرت انجام یه کار رو دارید، اینکه تعیین کنید هر چیزی توی زندگیتون چه معنایی داره.

 

معنی همه چیز تو زندگی شما، معنایی هست که خودتون بهش می دید.

برای یه نفر یه اتفاق خیلی بد میفته، تفسیرش اینه که حتما خدا از من متنفر بوده که داره تنبیهم میکنه و زندگیم دیگه فایده ای نداره.

برای یه نفر دیگه دقیقا همون اتفاق میفته، به خودش میگه که خدا به من تواناییی بیشتری نسبت به دیگران داده. توانایی هایی که میتونم باهاشون رشد کنم و به دیگران هم کمک کنم.

 

دو تا مثال براتون بزنم:

یه هنرپیشه و کمدین معروفی بود به اسم جان بلوشی. موفق، معروف، ثروتمند، ازدواج خوب با همسر خوب. به همه هدفایی هم که داشت رسید، اینکه کمدین موفقی باشه، تبدیل به یه ستاره بشه. همه دوسش داشته باشن. به همه اینا رسید. حتما فکر می کنید چه آدم خوشبختی بوده، ولی افسرده شد و نهایتا هم کارش با اعتیاد و مرگ به خاطر مواد مخدر تموم شد.

در واقع بلوشی تو ارتباط با همه آدمای دنیا موفق بود، به جز خودش. ارتباطی که با خودش داشت سازنده نبود. برای همینم برای اینکه حالشو بهتر کنه به مواد رو آورد و نهایتا هم جونشو از دست داد.

 

حالا در مقابل ایشون، یه کسی رو داریم مثل دکتر ویکتور فرنکل،، که تو اردوگاه های مرگ آلمان زندانی شده و کل خانوادش همونجا راهی اتاق های گاز شدن یا مردن، بعد این رو تبدیل کرده به مهم ترین و بزرگترین تجربه زندگیش. قبلا هم در مورد کتاب دکتر فرنکل، به اسم انسان در جستجوی معنا، تو بلاگ و پیج اینستاگرم شخصی خودم پست گذاشته بودم.

یا مثلا یه آقای دیگه ای بوده به اسم جری کافی. کسی که تو جنگ ویتنام اسیر میشه، تو مدت هفت سال، هر روز کتک میخوره، بهش تعرض میشه، توی یه سلول زیر ۲ متر زندانی میشه که حتی نمیتونسته درست بخوابه، غذای بد، هوای بد، شرایط فاجعه بار. بعد وقتی آزاد میشه میگه که این یکی از استثنایی ترین تجربیاتیه که یه آدم میتونه تو زندگیش داشته باشه، و در موردش یه کتاب مینویسه.

 

همه اینا در حالیه که خیلی از کسانی که با دکتر فرنکل یا جرالد کافی زندانی بودن نتونستن اون شرایطو تحمل کنن و یا از مریضی مردن یا جون خودشون رو گرفتن، یا بعد از آزادی تا ابد درگیر روان درمانی بودن.

یعنی ما اینجا می بینیم اتفاقات برای خیلی از این آدما یکسان بودن، ولی اونایی که مهارت ارتباط با خودشون رو یاد گرفته بودن تونستن معنای متفاوتی برای این اتفاقات در نظر بگیرن و بعدش دنیا رو به شکل مثبتی تحت تاثیر قرار بدن.

 

حالا ما چطور میتونیم با خودمون ارتباط درستی داشته باشیم؟ یعنی چطور میتونیم مهارت ارتباط با خودمون رو تقویت کنیم؟ تنها راهش اینه که سوالای درست تری از خودمون بپرسیم.

مثلا اگر دکتر فرنکل تو اردوگاه مرگ نازی ها از خودش میپرسید، خدایا چرا من؟ چرا باید این بدبختی سر من بیاد؟ خب اینطوری زندگیش به پایان می رسید.

ولی وقتی از خودش میپرسه چه هدیه پنهانی توی این مصیبت برای من وجود داره؟ چطور میتونم رشد کنم؟ چطور میتونم به بقیه کمک کنم؟ چطور این موضوع میتونه به تحقیقات و کتاب ناتمامم کمک کنه؟ این سوالا جوابای درست رو هم با خودشون میارن.

 

این موضوع سوالایی که از خودمون میپرسیم خیلی خیلی مهمن و روی کل فرایندهای فکری ما تاثیر میذارن.

در واقع فکر کردن چیزی نیست به جز یک پرسش و پاسخ دائمی در ذهن ما، هرچند که خیلیاشون ممکنه ناخوداگاه باشن.

 

مثلا شاید یکی از خودش بپرسه چرا من چاقم؟ یا چرا من همیشه گیر آدمای عوضی میفتم؟ چون اینا سوالای اشتباهی هستن، مغز هم نمیتونه جواب درستی بهشون بده و در نتیجه یه جواب اشتباه براشون پیدا میکنه که حال آدم رو خراب تر از قبل میکنه.

 

به عنوان کسی که مورد تعرض یا تجاوز قرار گرفته، شما حق دارید هر احساسی رو که الان دارید داشته باشید. ولی اگر جوابای بهتری می خواید باید سوالای بهتری بپرسید.

اگر بپرسید خدایا چرا این بلا رو سر من آوردی، مغزتون هزار تا جواب اشتباه بهتون میده.

ولی اگر از خودتون بپرسید، چه درسی توی این موضوع برای من هست، یا من چه قدرت و توانایی بیشتری نسبت به آدمای دیگه ای دارم که این تجربه بد رو نداشتن، یا اینکه چطور میتونم خودم رشد کنم و بعدش شروع کنم به کمک کردن به کسایی که مثل خودم از طوفان رد شدن، مغزتون شروع میکنه به پیدا کردن جوابای درست.

 

می خوام این سه تا عبارت رو یک بار دیگه هم تکرار کنم چون خیلی مهمن:

معنی هر چیزی تو زندگی ما، معناییه که خودمون بهش می دیم.

ارتباطی که با خودمون داریم، روند افکار و در نتیجه زندگی ما رو شکل میده، نه اتفاقات بیرونی. ارتباط درست با خودمون، با پرسیدن سوالای درست از خودمون شروع میشه. اگر جوابی که از ذهنتون دریافت می کنید حالتون رو بدتر میکنه، دارید سوال اشتباهی از خودتون می پرسید.

 

بیشتر از این وقتتون رو نمیگیرم و میریم تا با مهمان عزیز برنامه گفتگو کنیم.

 

توضیح در مورد انتشار اپیزود شانزدهم پادکست آرامش، با موضوع روان درمانی پس از تجاوز جنسی در اینستاگرام: این اپیزود استثنائا در صفحه اینستاگرام دکتر علی امیری، روانپزشک و روان درمانگر منتشر شده است.

سایر اپیزودهای پادکست، در پیج اینستاگرام پادکست آرامش نیز منتشر شده اند و از این پس نیز منتشر خواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *