داستان کوتاه درخت آرزوها یک داستان بسیار جذاب، تفکر برانگیز و انگیزه بهش است که به اهمیت توجه به افکار، حتی افکار ناخودآگاه می پردازد. شنیدن این داستان جالب دقایقی از احساسات مثبت به شما هدیه خواهد نمود.
شنیدن آنلاین:
یوتیوب:
دانلود مستقیم داستان کوتاه درخت آرزوها
دانلود کلیه پادکستها، مدیتیشن ها و داستان ها
متن این برنامه (با هدف قابل استفاده سازی برای ناشنوایان و کم شنوایان)
سلام وقتتون به خیر
من آرش فیروزبخش هستم و صدای من رو از پادکست آرامش می شنوید
امروز چهارشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۹هست و من داشتم یک مدیتیشن جدید براتون آماده می کردم، که متاسفانه یک مشکل فنی، همه زحمتهام رو به باد داد.
طبیعتا اولش ناراحت شدم و خودمو حسابی سرزنش کردم که چرا فایلهای در حال ادیتم رو زود به زود سیو نمی کنم.
بعدش سعی کردم به آموخته هام رجوع کنم، تا هم آرروم تر بشم هم بتونم یک راه حلی برای وضعیت پیش اومده پیدا کنم.
در حین مرور ویدیوهایی که در یوتیوب بوکمارک کرده بودم، به یک ویدیوی جدید،حاوی یک داستان کوتاه و جالب برخوردم.
از اونجایی که من به شانس اعتقاد چندانی ندارم، الان فکر می کنم حتما لازم بوده که امروز این اتفاق بیفته تا هم من این داستان رو بشنوم و هم با شما به اشتراک بگذارمش.
داستان اینه
سالها پیش، روزی مردی در جنگل در حال راه رفتن بود، که بعد از مدتی احساس خستگی میکنه و با خودش فکر می کنه، کاش یه جای راحتی پیدا کنم که بتونم کمی استراحت کنم.
به محض اینکه این فکر از ذهنش میگذره، میبینه که روی یک تپه ، یک درخت تنومند وجود داره که زیرش هم سایه دلپذیری هست، هم چمن های بلند و نرمی که میشه روشون راحت دراز کشید.
بنابراین به سمت درخت میره و زیر سایه خنک اون و روی چمنهای راحت، چند ساعتی میخوابه.
وقتی از خواب بیدار میشه، به خودش میگه چقدر خوب خوابیدم. کاش الان یه غذای خوبی هم بود که میتونستم گرسنگیمو رفع کنم.
به محض اینکه این فکر از ذهنش میگذره، بوی دلپذیر غذا رو احساس میکنه و میبینه که پشت درخت، یک سینی پر از غذاهای خوشمزه هست و کسی هم اون اطراف نیست.
خب میگن آدم گرسنه سوال نمیپرسه، پس شروع میکنه به خوردن غذا. بعد از اینکه حسابی سیر شد، با خودش فکر میکنه کاش یک نوشیدنی خوبی هم داشتم که بتونه غذامو هضم کنه.
باز هم به محض گذشتن این فکر از ذهنش، میبینه که یک سینی پر از نوشیدنی های مختلف و گوارا در کنار درخت قرار داره و باز هم کسی اون اطراف نیست. خب ظاهرا آدم تشنه هم سوال نمیپرسه، پس میره سراغ نوشیدنی ها و تشنگیشو هم رفع میکنه.
وقتی حسابی حالش جا میاد، یه دفعه نگران میشه. با خودش میگه این چیزا از کجا میان؟ نکنه این طرفا روح هست؟
به محض این فکر از ذهنش میگذره، یه روح میاد سراغش.
مرد حسابی میترسه و با خودش فکر میکنه نکنه این ارواح میخوان منو شکنجه کنن؟
باز هم به همون سرعتی که این فکر از مغزش میگذره، ارواح شروع میکنن به حمله کردن بهش و شکنجه کردنش.
مرد حسابی میترسه و با خودش فکر میکنه الانه که بمیرم. و در نتیجه، در همون لحظه میمیره.
چیزی اون مرد نمیدونسته، این بود که زیر درخت برآورده کردن آرزوها نشسته بوده.
درختی که هر فکر آدم رو به سرعت به واقعیت تبدیل میکنه.
نکته این داستان برای خود من این بود که، همونطوری که بارها و بارها در موردش خوندم ولی باز هم گاهی یادم میره، باید همیشه مواظب افکارم باشم.
ما آدمها معمولا به طور ذاتی گرایش به منفی فکر کردن داریم،
غافل از اینکه افکارمون به طور مستقیم یا غیر مستقیم، میتونن روی اعمالمون و رفتارمون تاثیر بگذارن و زندگیمون رو شکل بدن، و اینطوریه که افکار مثبت یا منفیمون، در واقعیت زندگی تبلور پیدا میکنن.
شاید این داستان کوتاه، شما رو هم در زمان درستی پیدا کرده و برای شما هم پیغامی در خودش نهفته داره.
اگر از شنیدنش لذت بردید و اگر فکر می کنید داستانهای کوتاهی از این قبیل هم میتونن بخشی از برنامه های پادکست آرامش باشن، لطفا از طریق صفحه اینستاگرام پادکست آرامش و یا صفحه اینستاگرام شخصی خودم، این موضوع رو بهم اطلاع بدید.
تا هفته آینده، براتون آرزوی سلامتی و آرامش دارم.